danialdanial، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

دانیال زرنگ مامان بابا

کلاس و موفق در امتحان امروز. 18 ابان 90.

مامان جون سلام. عزیزم این چند روز هوا خیلی سرد شده و برف میاد و توی فصل پاییز جالبه. از صبح تا عصر خونه بودیم و با هم کارت بازی کردیم کارتون دیدیم و ... برات عدسی درست کردم و خوردی .اخه مامانی عاشق عدسی هستی. ((((نوش جونت)))) خوابیدی و عصری اماده کردمت تا بابا دامون اومد و با هم رفتین کلاس. امروز روز امتحانتون بود و از همه کارهایی که تا الان انجام دادین ازتون تست گرفتند و بابا گفت که از تو راضی بودند و عالی بودی.   ((((تبریک عشق من , من و بابا به تو افتخار می کنیم.)))) در ضمن مامان بزرگ هم اومده بوده تو رو ببینه و وقتی از کلاس اومدی بیرون کلی ذوق کردی و خوشحال شدی . ...
18 آبان 1390

اولین برف .سه شنبه 17 ابان 90.

پسرم امروز ساعت ٤٥ : ٩ بلند شدی و خیلی خوب خوابیدی و وقتی بیدار شدیم وای که چه برفی امده بود و در حال اومدن هست. خلاصه شروع کردم به جمع اوری و تمیزی خونه و تو هم برای خودت بازی و مشغول بودی. وقتی جارو برقی اوردم قیافت عزیزم دیدنی بود. بغض کردی و یک گوشه نشستی و منم توجه نکردم چون مامان جون باید هم عادت کنی و هم خونه تمیز بشه. همه جا را مرتب کردم و ناهار خوردیم و ساعت ٣ خوابیدی. منم امروز بیدار موندم و مشغول وبلاگ نوشتن هستم.   خدا جون ممنون از این همه نعمت هایت و از این برف زیبا که توی فصل پابیز و توی ماه ابان شروع شد. ...
17 آبان 1390

عید قربان و رفتن به منطقه شیان. 90.8.16

سلام پسرم عیدت مبارک. امروز دوشنبه عید قربان هست و تعطیل و یک عید بزرگ برای ما عزیزم. من و بابا تصمیم گرفتیم که هوا خوبه تو رو یک جای جدید ببریم. ساعت 10 اماده شدیم و رفتیم بالای لویزان , منطقه شیان. وای که جای همگی خالی, هوا عالی و منظره قشنگ و ارامش و ... مامانی کلی از دیدن این جا خوشحال شده بودی و برای خودت می دویدی. ما هم با بابا قدم می زدیم و عکس می گرفتیم  و همه قدم می زدند و پیاده روی می کردند و .... خیلی به ما خوش گذشت و تا ظهر بودیم. اومدیم خونه و بابا جوجه درست کرد و خوردیم و تا عصری خوابیدیم . الانم تو داری بازی می کنی و من هم مشغول نوشتم وبلاگ تو هستم.   ((( خیلی روز خوبی ...
16 آبان 1390

دنی و علائم رانندگی.

عزیزم از اونجا که به ماشین و رانندگی و چراغ راهنما و ... علاقه داری تا از این علائم دیدی رفته بودی سراغش و باهاش بازی می کردی و ذوق میکردی. ...
16 آبان 1390